معنی شاعر ملی شیلی

حل جدول

شاعر ملی شیلی

نرودا


شاعر ملی

لقب عارف قزوینی

لغت نامه دهخدا

شیلی

شیلی. [لا] (اِخ) ناحیه ای است از نواحی کوفه. این مکان نهری به نام نهر شیلی دارد که امروز به نهر زیاد معروف است. نهر شیلی نهری است قدیمی در سمت بالای انبار که منبعش فرات می باشد. در ساحلش دیه ها و کشتزارهایی یافت می شود. (از معجم البلدان).

شیلی. (اِخ) جمهوریی در امریکایی جنوبی و آن بشکل مستطیل باریکی است در مغرب آمریکای جنوبی، میان اقیانوس کبیر و رشته کوههای آند. شمال آن گرم و خشک وقسمت اعظمش بیابان است. مرکزش ملایم و دارای باران متوسط و جنوب آن دارای آب و هوای مرطوب و نسبتاً سرد می باشد. در قسمت مرکزی نباتات، غلات و انگور و میوه هامی روید و در قسمت جنوبی دارای مراتع و جنگلهای متعدد است. محصولات کانی شیلی فراوان است (شوره، مس، نقره، زغال سنگ و غیره). مساحت کلیه ٔ کشور شیلی 738803 کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود 7121000 تن است. پایتخت شیلی شهر سانتیاگو است. بزرگترین بندر شیلی بندر «والپارزو» است که 218800 تن جمعیت دارد. کشور مزبوردر 1818 م. مستقل گردید. رژیم حکومت آن جمهوری و دوره ٔ ریاست جمهوری 6ساله است. زبان مردم، اسپانیایی ومذهب اکثریت کاتولیک است. (از فرهنگ فارسی معین).

شیلی. (اِخ) رئیس فرقه ای ازمغتسله که به نام او به شیلین مشهورند. و او درشت پوشیدی و از ناروا و حرام پرهیز کردی و متمایل به مذهب یهود بود. بابک بن بهرام شاگرد اوست. (ابن ندیم).


ملی

ملی. [] (اِخ) چهارشهر است [در هندوستان] بر کران دریا و هر چهار شهر را ملی خوانند و پادشایی بلهرای است و از آنجا دارنیزه و پلپل خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 66).

ملی. [م ُل ْ لا] (ع ص) کوماج پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ملی. [م َ] (ع ص) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). قادر. مالدار. باتمکن:
چون که نباشی به کار ایزد حق
همچو به کار فلان ولی و ملی.
ناصرخسرو (دیوان ص 444).
بوعلی از اشرف و اشرف ز تو نازد به حشر
پیش مختار و علی آن شاه کافی و ملی.
سوزنی.
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زیراک برریق از پگه خوردند خماران ما.
مولوی (از نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیم ده هم ز راه کاهلی.
مولوی.
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 4 ص 361).
چند بهرامت خروشان با فقیر و با ملی
چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد.
حاوی (حدیقه ٔ امان اللهی چ خیام پور ص 199).
|| پر.ممتلی:
کعبه ٔ جاه تو ملی و وفی است
به قضای حوائج جمهور.
مسعودسعد.
|| فراوان. بسیار:
با گشت زمان نیست مرا تنگدلی
کایزد به یکی داد جهان سخت ملی.
ناصرخسرو.
|| توانا. جلد. چابک:
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی
نایدت از کار خویش خود خجلی.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 286).
عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی.
ناصرخسرو (ایضاً ص 287).

ملی. [م َ لی ی] (ع اِ) ساعت دراز از روز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعت دراز از روز و گویند: مضی ملی من النهار؛ ای ساعه طویله. (ناظم الاطباء). || یک چندی از روزگار. (دهار). یک چندی. (ترجمان القرآن). هنگام. (مهذب الاسماء). پاره ای از روزگار. (منتهی الارب). پاره ای از روزگار. قوله تعالی: و اهجرنی ملیاً، ای مده و زماناً طویلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاه به معنی ملی ٔ می آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ و مدخل بعد شود.

ملی. [م ِل ْ لی] (ص نسبی) منسوب به ملت و آنچه که در ید و اختیار ملت است و گاهی توسعاً در زبان فارسی دولتی را نیز به سبب وابستگی دولت به ملت، ملی گویند. از این روی این کلمه در همه جا معادل ناسیونال به کار نمی رود.در ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی چنین آمده: در معانی زیر به کار رود: الف - تبعه در مقابل بیگانه. ب - وابسته و مرتبط به یک دولت در این صورت به شکل صفت به کار می رود، مانند: پرچم ملی، بندر ملی. ج - وصف دولت حامی فرد از آن جهت که حمایت به عهده ٔ اوست و شخص مورد حمایت تبعه ٔ او می باشد و گفته می شود «اتاناسیونال » یا دولت متبوع.د- صفت ملت به معنی دسته ای از افراد انسان که دارای بعضی اوصاف مشترکند از نوع نژاد و سنن و طرز فکر.
- ملی کردن، نهادن یک مؤسسه در خدمت ملت. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).

واژه پیشنهادی

شاعر ملی پاکستان

اقبال لاهوری


شاعر ملی لهستان

آدم میتسکوویچ


شاعر ملی ایرلند

توماس مور


شاعر ملی آرژانتین

اُلگاریو آندراده

فرهنگ فارسی هوشیار

ملی

ملی در فارسی کشوریک پا ترمی (صفت) توانگر و مالدار (نیکو معامله) : } چند بهر امت خروشان با فقیر و باملی ک چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد. ‎{ (حاوی. حدیقه امان اللهی. چا. دکتر خیام پور. 199)، چابک چست: } عاجز ماندی همی ز چرخ چرا ای بخطاها بصیر و جلد و ملی ک ‎{ (ناصر خسرو. 447) (صفت) منسوب به ملت : مربوط به ملت (آیین دین)، مربوط به ملت (سکنه یک کشور) توضیح در ایران } ملی { را بمعانی مختلف و گاه متضاد بکار می برند: الف - در موارد محدود بهمان معنی اروپایی (یعنی دولتی) استعمال کنند: صنعت ملی نفت. ب - بمعنی آنچه که تعلق بیک یا چند فرد از افراد ملت دارد - نه بهمه ملت: مدرسه ملی

معادل ابجد

شاعر ملی شیلی

1001

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری